شهید سبزعلی زارع
زندگی نامه ی شهید سبزعلی زارع:
یکب از روزهای سال ۱۳۴۱ بود. کودکی در داریون چشم به جهان گشود. پدر کارگر و زحمت کشی داشت و مادری بی ریا و رئوف و مهربان با قلبی چون آینه صاف و روشن. اسم این نوزاد را سبز علی گذاشتند.
کم کم قد کشید و رشد کرد. پدر و مادر، می دانستند هر وقت غیبش می زند باید در مسجد محل پیدایش کنند.
شش بهار را که پشت سر گذاشتند، دستش را گرفتند و به دبستان حقیقت جو هدایتش کردند. خیلی زود در دل همه جا باز کرد. از مدیر و معلم گرفته تا دانش آموزان ، همه و همه دوستش داشتند. وقت اذان، آستین ها را بالا می زد و در برابر خدای بی نیاز، پیشانی را به خاک می سایید. و همین به خاک افتادن در برابر قدرت لایزال به او آموخت که در برابر خلق خدا و متاع بی مقدار دنیا به زانو در نیاید.
بچه ها را به نماز و شرکت در مراسم عبادی دعوت می کرد. شده بود دستیار معلم های مذهبی آن زمان و آن ها هم می دانستند که دیگر هیچ فعالیت مذهبی بدون حضور او پیش نمی رود.
قد کشید و بزرگ و بزرگ تر شد. مدرسه ی راهنمایی هاتف اصفهانی، انتظارش را می کشید. کم کم با شرکت در فعالیت های مذهبی، راه و روش مبارزه را نیز آموخت. شد عضو فعال انجمن های دینی و کتاب خانه ی مدرسه.
تازه به سن نوجوانی رسیده بود. نوجوانی ۱۶ ساله. با شور و حرارت تمام در راهپیمایی ها و مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می نمود که درس مبارزه و جهاد را از مولایش حسین(ع) آموخته بود.
آن روزها، همه او را می دیدند که یا داشت اعلامیه ها و پوسترهای امام را توزیع می کرد و یا مشغول نوشتن شعار بر در و دیوار بود.شده بود پایه ی ثمام بحث های سیاسی و انقلابی. بیان شیوا، قاطع و کوبنده ای داشت.
وضعیت مالی خانواده، اجازه ی تحصیلات متوسطه را به او نداد. مدرک سوم راهنمایی را که گرفت، مشغول کار شد. ولی هم چنان در مبارزات و فعالیت ها و جلسات مذهبی و سیاسی پیشتاز بود.
آن چنان شیفته ی امام بود که با شنیدن کلام دلنشین امام که فرمود: ” اگر سپاه نبود، کشور هم نبود”، در دهم بهمن ماه سال ۱۳۵۹ راهی خرامه شد و به عضویت سپاه پاسداران در آمد. پنج ماه در آن جا پاسدار اسلام و انقلاب و کشور بود و سپس به سپاه شیراز منتقل شد. اما از کوچک ترین فرصت استفاده می کرد و به زادگاهش سر می زد و اجازه نمی داد مسجد و بر و بچه های مذهبی تنها بمانند. آن ها را برای تجدید عهد و پیمان بر سر قبر چند شهیدی که در جوار امامزاده ابراهیم(ع) آرام گرفته بودند می برد. بعد هم آن ها را با انواع آموزش های نظامی آشنا می کرد.
برای علم و دانش نیز ارزش ویژه ای قائل بود و به هر بهانه ای نمایشگاه کتاب راه اندازی می کرد. گاه برای محافظت، شب ها را در محل نمایشگاه می ماند. کم تر شبی در منزل استراحت می کرد. تفنگ بر دوش، نگهبان بسیج بود.
در شیراز، برای ضد انقلاب، خطر ساز شده بود. به گونه ای که بارها و بارها توسط آنان تهدید به مرگ شد. یک بار در پاسخ به کسی که این خطر را به او گوشزد کرد، گفت: برادر ! من ده ماه است که آماده ی شهادتم. مرا از مرگ نترسانید !
آن قدر سماجت کرد تا او را به جبهه های حق علیه باطل اعزام کردند. در عملیات “طریق القدس” شرکت نمود و تنها یک روز پس از شروع عملیات، در نهم آذرماه سال ۱۳۶۰ در منطقه ی عملیاتی بستان، به ندای حق، لبیک گفت. پیشگام ره عشق شد . محکم و استوار بر ستیغ سترگ ایمان ایستاد. عاقبت نیز پر گشود و بر افلاک شد تا در نقاط خلوت هستی، کهکشان ها بکارد. ترکش خمپاره ی سرگردان، وسیله ای شد برای این سفر روحانی که انا لله و انا الیه راجعون. و رفت تا نظر کند به وجه الله.
***وصیت نامه ی شهید:
أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ»(نساء/۷۸)
هر کجا باشید اگر چه در کاخ های بسیار محکم، مرگ شما را فرا می خواند و از مرگ هیچ چاره ای نیست.
با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی که آن چنان با دید باز و مکتبی خود بر علیه تمام مستکبران جهان می شورد و آن چنان قهرمانانه از اسلام و کشور اسلامی دفاع می کند و پوزه ی تمام ضد اسلامیان را آن طور که می خواهد به خاک می مالد.
اینجانب سبز علی زارع پاسدار انقلاب اسلامی با آگاهی و با شناخت و یقین می روم به سوی جنگ ،به سوی جهاد در راه خدا و به سوی شهادت و سعادت.
خدایا ! پروردگارا ! تو خود می دانی که من چه قدر مشتاق شهادتم و نیز می دانی که هدف من شهادت نیست بلکه پیروزی در راه توست؛ اگر توانستم کفار را می کشم و اگر نتوانستم خود را فدای اسلام می کنم و کشته می شوم . آرزو دارم تا هنگامی که دشمن را به لرزه نیندازم به سادگی کشته نشوم. باید عصیان کننده های در برابر حق را در جای خودشان بنشانم تا بفهمند اسلام چیست.
و اکنون ای امام عزیز ! ای که جانم بفدای تو و راهت باد! سخنی با تو دارم ،ای که قلب های ما را تسخیر کرده ای و اگر تو نبودی انقلابی در این سرزمین تا صدها سال دیگر رخ نمیداد، مگر باز هم به رهبری ، رهبری چون تو ای امام عزیز! مطمئن باش که من یار و یاور توام و از اسلام تا آخرین نفس دفاع می کنم و خواهم کرد.
و شما ای پدر و مادر مهربانم ! خواهش می کنم که برای من گریه نکنید.زیرا که با گریه ی شما دشمنان اسلام شاد می شوند.
ای پدر و مادرم ! از راه دور دست های پینه بسته ی تان را می بوسم .مرا ببخشید که شماها ،در حق من محبت های زیادی کردید. پدر برای من گریه نکن و مادرم را دلداری بده ! از خداوند بزرگ می خواهم که شما پدر و مادرم و برادران و خواهرانم را یاری دهد تا آن چه در توان دارید در راه اسلام جانفشانی کنید و به من توان بدهد تا آخرین قطره ی خونم در راه اسلام جانفشانی کنم .
پدر و مادر: من امانتی هستم دست شما از طرف خداوند متعال و بالاخره روزی شما باید این امانت را تحویل خالقش بدهید و چه بهتر که در راه خداوند امانت خود را بدهید.
و شما ای برادران و خواهران حزب اللهی :هم چنان که حضرت علی (ع) می فرماید :آماده ی رزم و پیکار شوید توانایی ها را بر گیرید و ابزار و آلات جنگ و نبرد را فراهم آورید ،چرا که،آتش جنگ افروخته و شعله های آن زبانه می کشد و آسمان را روشنایی می بخشد و همه لباس صبر و مقاومت بر تن نموده و پایداری کنید که این زمینه ساز فتح و پیروزی اسلام است.
و ای برادران عزیز ! از خود خواهی ها دوری کنید و از انفاق و ایثار در راه خداوند تعالی دریغ نورزید .دعا می کنم که خداوند مرا به فیض شهادت برساند و با شهدا محشور گرداند و از خداوند سبحان، سلامتی امام و کلیه ی رزمندگان و خدمتگزاران به اسلام را خواهانم.
مادرم ای مادر مهربانم ! مرا ببخش که می دانم چه قدر برای من زحمت کشیده ای و چه سختی هایی را تحمل کرده ای و شما ای پدر گرامیم ،شما هم مرا ببخشید که زحمات شما نیز کم تراز مادرم نیست.
به امید پیروزی اسلام و مسلمین و به امید ظهور هر چه زودتر حضرت مهدی (عج) و برقرار شدن پرچم اسلام در سرتاسر جهان به دست پرتوان آن امام عزیز.آن که آرزوی ظهورش عاشقانش را دیوانه کرده و آخرین آرزوی من:
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار !
از تمام کسانی که مرا می شناسند می خواهم اگر از من ناراحت هستند مرا ببخشند و تمامی دوستانم را به یاری دین خدا می خوانم و از آن ها می خواهم که به ندای حضرت امام حسین(ع)جواب مثبت دهند و او را در یاری کردن به دین خدا تنها نگذارند.
والسلام
پاسدار سبز علی زارع داریونی