شهید غلامحسن اتحادی
شهيد غلامحسن اتحادي در پانزدهم دی ماه سال 1332 در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود . از همان اوان کودکي به همراه پدر و برادران ديگر به مسجد جولا مي رفت . از همان کودکي به عشق ابا عبدالله الحسين خو گرفته بود و عشق به مذهب و قرآن در خونش همواره موج مي زد . پس از پشت سر گذاشتن مقطع ابتدايي در فصل تابستان مشغول کار مي شد تا بتواند خرج تحصيل خود را فراهم کند.
در سال 1342 زماني که در خيابان احمدي براي تبعيد امام ، مردم تجمع کرده بودند با برادران دست در دست هم از راه مدرسه به سه راه احمدي رفتند. در آن جا بود که با نام امام (ره) آشنا شد . پس از طي کردن مقطع دبيرستان کم کم زمزمه تظاهرات و اعتراضات گسترده مردمي شروع شد .
غلامحسین هر روز غسل شهادت گرفته و با پدر و برادرش به تظاهرات مي رفت. دریکی از تظاهرات نظاميان در کوچه پس کوچه ها آن ها را دنبال مي کنند و سر نيزه یکی از مزدوران به ران راستش مي خورد . با کمک دوستان به پناهگاه برده مي شود و زخمش را پانسمان مي کند.
پس از آن به مسافرت می رود و پيام امام را به صورت تايپ شده و گاهی دستنویس به مناطق مختلف می رساند . در یک سفر به کرمان و با هنر عکاسي از مسجد کرمان که شاه آن را به آتش کشيده بود عکس گرفت.
وی در امور ورزشي هم فعاليت چشمگيري داشتند و در رشته هاي مختلفي هم چون شنا ، فوتبال ، کوهنوردي و در هنرهايي هم چون عکاسي تبحر ويژه اي داشت. دوره ی چتربازي را براي کمک به مسلمانان ديگر کشورها گذراند و در اين رشته موفق به کسب گواهينامه شد تا اگر در فلسطين و لبنان لازم شد به ياري مسلمانان اين مناطق بپردازند .
22 بهمن 57 (از زبان برادر )
غلامحسین غسل شهادتش را گرفت و با پنج نفر از دوستانش که همه دانشجوي راه و ساختمان بودند برای تظاهرات به خیابان رفتند.
با دو اسلحه که از کلانتري تهیه کرده بودند در موزه فارس کمين کردند. یک ساختمان آگاهی در پشت ارگ کریمخانی بود که به مردم تیر اندازی می کردند. بچه ها در موزه به طرف آن ها تيراندازي مي کردند پس از مدتي نگهبانی کلانتری از بالاي برج متوجه آنها مي شود و به طرف دانشجوها تيراندازي مي کند يکي از دوستانش به نام فرزاد فرهنگ تيري به پايش اصابت مي کند غلامحسین بلند مي شود تا او را نجات دهد و به جائي برساند که تيري ديگر کمانه کشيده و به شکم غلامحسین اصابت میکند. دوستانش او را به بيمارستان سعدي انتقال مي دهند .
آن لحظه ما به خانه آمده بوديم و از جريان آن ها اطلاعي نداشتيم . ولي چون مي دانستيم که غلامحسین و برادرانم و دوستانش شب ها از ترس اين که منافقين (مجاهدين خلق) به بيمارستان حمله نکنند و زخمي ها را نربايند، در بيمارستان ها به نوبت کشيک مي دادند . فکرمان راحت بود.
ساعت یک بعد از نصف شب برادرم اصغر به منزل آمد و جریان زخمی شدن غلامحسن را برایم تعریف کرد. و گفت که به مادرم چيزي نگو.تا فردا بعد از خاکسپاری شهدای 22 بهمن مادر را به بیمارستان ببریم تا غلامحسین را ببیند
غلامحسن در بستر افتاده بود و گلوله پلاستيکي به طرف پايين شکم رفته و ذوب شده بود . اگر حسن ورزشکار نبود و بدن قوي نداشت 6 روز دوام نمي آورد 6 شبانه روز بالاي سرش پرستاري کردم .
او خوشحال بود که انقلاب پيروز شده ...
28 بهمن 57 امام دستور دادند که همه به سر کار خود بروند من هم محل خدمتم مرودشت بود مجبور شدم به کلاس درس رفته و تدريس کنم . ساعت 10 صبح در پشت پنجره کلاس به وضوح ديدم که حسن با کت و شلوار و کتاب به دست آمده و به من اشاره مي کند مثل اين که مي خواهد چيزي بگويد . دلم شور زد هر چه از مدير خواهش کردم که به شيراز بروم با عصبانيت مرا به درون کلاس فرستاد و گفت ساعت 12 تعطيل است زماني که مدرسه تعطيل شد با سواري به شيراز آمدم روبروي بيمارستان همسايه ها نشسته بودند فهميدم که خبري شده در سالن بيمارستان نوشته شده بود در ساعت 10 صبح غلامحسن به فيض شهادت نائل گرديد .
او بسيار مهربان ، شجاع ، ايثارگر و بخشنده بود به طوري که حتي پول روزانه اش را به نيازمندان مي داد وي دوچرخه اش را هم به نيازمندي هديه کرده بود بسيار احترام مي گذاشت به صله رحم اهميت مي داد و هميشه مي گفت به ابي انت و امي آيت اله خميني نصرالله من الله . زنده خميني که نخورده فريب .
دو سال بعد از شهادتش کسي خواب مي بيند که در قبرش آب گرفته وقتي که با اجازه و حضور بنياد شهيد قبرش را نبش کردند . جسد سالم بر روي آب بود که آب را پمپاژ کردند و قبر را دوباره بستند.
هميشه مي گفت اول من شهيد مي شوم و بعد نوبت علي اصغر مي رسد و همین گونه هم شد اول غلامحسین برای انقلاب شهید شد و بعد علی اصغر برای دفاع از وطن در عملیات محرم در سال 61 به شهادت رسید. روحشان شاد