شهید داریوش دهداری

داریوش دهداری در سال ۱۳۴۳ در روستای موردک ؛بخش کوهمره دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی خود را دبستان روستا گذراند. پس از آن برای ادامه تحصیل مقطع راهنمایی راهی شهرستان کازرون شد و مقطع دبیرستان را نیز در سال ۱۳۶۱ در مدرسه بزرگ مجردرشته علوم انسانی به پایان رساند.
در تمامی دوران تحصیلاتش دارای اخلاق نیکو و رفتاری انسانی بود که بار ها آموزگاران او را به عنوان دانش آموزی مرتب ؛منظم؛باهوش؛ و با اخلاق نام می بردند.
داریوش سال ۱۳۶۲ طبق سنت حسنه مکتبش ازدواج کرد و ثمره این امر الهی دختری به نام زینب بود.
بعداز گذراندن خدمت سربازی در دوره ۲سال تربیت معلم پذیرفته شد وطی گذراندن این دوره چند بار راهی جبهه حق علیه باطل در کردستان و جنوب کشور شد.
سال ۶۴ به عنوان معلم در یکی از مدارس شهرستان کازرون مشغول به خدمت بود که با فرمان تشکیل راهیان کربلا به همراه کاروان ۱کربلا از طریق بسیج سپاه پاسداران مجدد به جبهه اعزام شد.


خاطرات شهید



اتحاد و همدلی :
همیشه یکی از دغدغه های شهید این بود که اختلافات و دودستگی و کدورت های در سطح روستا و اقوام از بین ببردو خیلی در این زمینه تلاش میکرد این مسئله آنقدر براش مهم بود که در گوشه ای از وصیتنامه اش و در آخرین ساعت های عمرش به مردم اینگونه خطاب کرده بود: ای مردم من حدود ۴ساعت دیگه به سوی خدا حرکت خواهم کرد و دیگر دیداری با شما نخواهد داشت و هیچ امیدی به برگشتن ندارم ولی از شما خواهش میکنم که دو دستگی و نفاق را کنار بزنید خدا شما را حفظ کند.
«به نقل از دایی شهید»

دخترم زینب
دخترمون تازه به دنیا آمده بود تا مدتها بعد از تولدش داریوش جبهه بود و از یه طرف خوشحال بودم و از یه طرف دوری داریوش عذابم میداد. تو نام گذاری دخترمون مونده بودم میخواستم با خانواده همسرم مشورت کنم هر کسی اسمی پیشنهاد میداد ؛ تا اینکه نامه ای از داریوش به دستم رسید چند باری تاکید کرده بود اسم دخترم را بگذارید زینب، میخواهم دخترم مثل حضرت زینب (س) در برابر مشکلات و سختی ها بتواند کوهی از صبر و تحمل باشد. «به نقل از همسر شهید»

الگوی زینبی
روز های آخر قبل شهادتش رو به خوبی یادمه . وقتی زینب بغل میگرفت و میگفت :حسین حسین شعار ماست /شهادت افتخار باباست. زینب جان دوست داری بابات شهید بشه ؟
بعد رو میکرد به طرف من و میگفت :سعی کنید بعد من مثل حضرت زینب (س) دخترم را بزرگ کنید تا همیشه الگوش حضرت زینب بشود و برای همه دلسوز و با محبت باشد.
«به نقل از همسر شهید»

مهمان نواز
برای نماز رفته بود مسجد، بعد از اتمام نماز چند تا روحانی وارد مسجد می شوند.
بعد از سلام و احوال پرسی جویای حضورشون میشه که میگویند چون به تاریکی خورده اند به مسجد پناه آورده اند و  اگر ایرادی نداره برای استراحت در مسجد بمانند اما شهید آنها را به خانه دعوت کرد و به گرمی از آنها پذیرایی کرد. همیشه بهم میگفت مهمان خیلی حرمت داره و حبیب خداست و با حضورش خیر و برکت می آورد.
«به نقل از همسر شهید»

دائم الوضو
یکی از کار هایی که هیچ وقت فراموش نمی‌کرد و حتی دیگران را تشویق به انجام دادن آن می کرد، دائم الوضو بودن بود. یادمه همیشه به من می گفت: سعی کن هر جا میخوای بری و هر کاری میخواهی انجام بدهی اول وضو بگیر و همیشه دائم الوضو باش و تا زنده ای این کار را ترک و فراموش نکن.
«به نقل از همسر شهید»

وداع شهید
سال ۶۵ حوالی ظهر بود که میخواست جبهه برود. اومد منزلمون تعجب کردم گفت اومدم حلالیت بگیرم گفتم چرا حلالیت بگیری؟ کجامیخوای بری؟ نکنه میخوای بری جبهه؟
گفت: هر کس عاشقه باید بره منم باید برم مطمئنم این دفعه اگه برم دیگه شهید میشم و برنمیگردم، آمدم حلالیت بگیرم چند جای دیگه هم باید برم سر بزنم.
خیلی ناراحت شدم و گریه کردم.
شروع کرد من را دلداریم داد و گفت: خودتو ناراحت نکن شما باید برای دل بی کس امام حسین(ع) و مظلومیت حضرت زینب (س) ناراحت بشید. مابایدپشتیبان ولایت فقیه باشیم ویه روز جلوی امام حسین(ع) جوابگو باشیم.
گفتم :پس زینب چی؟بهت احتیاج داره.
لبخندی زد و گفت: من خدارو دارم، میسپارمشون به خدا و امام حسین(ع).
بعد از آن رفت جبهه و این آخرین دیدار ما بود.
«به نقل از دختر عمه شهید»

ایثار در نگهبانی 
محل استقرار لشکر ۱۹ فجر در پادگان معاد اهواز بود. درگردان ما باهم بودیم. برنامه نگهبانی طوری تنظیم شده بود هر دو ساعت یک نفر باید پست می‌داد. نوبت پست شهید ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب بود اما تا صبح نگهبانی می داد و حاضر نمی شد که دوستان خود را بیدار کند. وقتی ازش می پرسیدم که چرا بیدارم نکردی لبخند دلنشینی می‌زد و می‌گفت ؛ خدا بیدارت نکرد من کی باشم که تو را بیدار کنم.
«به نقل از دوست و همرزم شهید»

سجده عشق
سال۶۳ تو منطقه دشت عباس با داریوش آشنا شدم. همیشه تو عبادت پیشتاز بود تا جایی که ایشان در آنجا چادری به اسم نمازخانه برپاکرده بود و به من گفت: هر روز سروقت جهت نماز جماعت مکان را آماده کنم.
قبل از اذان صبح رفتم فضا را آماده کنم که متوجه شدم نماز خانه از قبل آماده شده است و رزمنده ای سر بر سجده گذاشته و گریه می کند و آن رزمنده شهید داریوش دهداری بود.
این ماجرا ادامه پیدا کرد و هر وقت من می آمدم ایشان زودتر از من آمده بود و در آنجا حضور داشت من را به یاد آیه وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ می انداخت.
مناجاتش حین نماز آنقدر سوزناک بود که هر کس می‌شنید گریه می‌کرد، خیلی باحال و سوز و با اخلاص می خواند و می نالید و این عبادت شبانه مقدمات پرواز عاشقانه او بود.
«به نقل از دوست و همرزم شهید»

لحظه شهادت شهید
شهید داریوش درشجاعت بی نظیربود. سال ۶۵ با داریوش به منطقه عملیاتی فاو اعزام شدیم. خط دفاعی ما ویژگی خاصی داشت، جوری قرار گرفته بودیم که نسبت به سایر نیروها جلوتر و با فاصله حدود ۲۰۰ متری عراقی هابودیم. شب دوم که رزمنده ها کمین رفته بودند، خبر گشتی‌های دشمن رو دادن حدود ساعت یک و نیم آتش دشمن شروع به باریدن گرفت، شدت آتش عراقی‌ها تاصبح به حدی بود که عراقی ها فکر نمی کردند کسی باقی بماند و مقاومت کند و با همین خیال تا طلوع آفتاب به ما حمله کردند. از آنجایی که عنایت الهی شامل حال ما شده بود در آن شب آتشین به هیچ کس از بچه ها آسیبی وارد نشد اما پس از حضور عراقی ها سه نفر از نیروهای رزمنده ما به شهادت رسیدند. من به سرعت رفتم داخل سنگر مهمات داریوش گفت: محمدی موشک آرپی‌جی به من بده، من هم آرپی چی بهش دادم و گفتم برو بازم برات میارم داریوش با قاطعیت یه نگاهی به من انداخت و لبخندی زد و گفت: نه همین یکی کافی هست.
به محض شلیک آرپی جی خمپاره ای کنارش برخورد کرد و منفجر شد در حالی که زیر لبانش چیزی رو زمزمه میکرد به شهادت رسید.
«به نقل از دوست و همرزم شهید»


وصیت نامه شهید

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام برتوای مهدی جان خدایا به سرآمد دوران هجرت وتنهایی کم کم به دوران وصل می رسیم کم کم روز و لحظه دیدار نزدیک می شود.
درآخر ای مادرم برای من گریه نکنید برای غریبی امام حسین(ع) واصحابش گریه کنیدو حال که لحظه به لحظه به عملیات نزدیک می شویم ازخدا می خواهم که قدم هایم رادردفاع ازدین خدا مصمم واستوار بگرداند و همیشه ترس و حُبِّ دنیا را از دلم بیرون کند و به جای آن عشق به الله و شهامت و ایثار را جایگزین آن کند.
خدایا تو بهتر از همه از احوالاتم آگاهی که چقدر بنده حقیر و گناهکار و ناسپاسی هستم اما با این وجود مهر و لطف و کرم تو از همه گناه و ناسپاسی من بیشتر است من به لطف و کرم رحیمیت و رحمانیت تو امیدوارم.
ای خدای بزرگ تو را به ذریه پیامبر قسم می دهم که من را در این عملیات آینده به لقای خود که همان دیدار تو و پیوستن به کاروان حسین(ع) است برسان.
خدایا در این مدت کم نرسیده به عملیات، آن چنان حالتی را به من عطاکن که شایسته یک فرد گناهکار باشد، حالی که یک گناهکار بازگشت واقعی کند، به من عطاکن و در من بنده حقیر و ذلیلت لیاقت و رسیدن به لقای خود را و رسیدن به وصال خود عطاکن خدایا دیگر مرا به این دنیای پرگناه برمگردان.
و اگرخدای جل جلاله این لیاقت را در من ایجاد کرد و به آرزوی خود رسیدم به این چند نکته ناقابل توجه کنیدای عزیزان:
۱-همیشه پشتیبان امام بزرگوار و روحانیون که پشتوانه و چراغ هدایت است، باشید.
۲-اتحاد و پیوستگی داشته و دسته دسته نشوید همه باهم به ریسمان الهی چنگ بزنید.
۳-درمقابل مشکلات و کمبودها صبر انقلابی داشته باشید که خدا با صابرین است.
۴-زیاد به دنیا و علایق دنیوی نچسپید و خود را گرفتار دنیا نکنید.
۵-در همه اوقات و احوالات خدا را در نظر داشته باشید و خدا را ناظر کار خود بدانید.
۶-واجبات را انجام دهید و به مستحبات توجه کنید و محرمات و مکروهات را انجام ندهید.
۷-از انفاق کردن در راه خدا  دریغ نکنید و مال خدا را در راه خدا خرج کنید.
۸-به نمازها و دعاها اهمیت بسیار بدهید.
۹-از خون شهدا و دستاوردهای انقلاب اسلامی پاسداری کنید.
۱۰-از دودستگی و نفاق و تفرقه افکنی بخاطر خدا و خون شهدا پرهیز کنید.
۱۱-سلاح شهدا را بر زمین مگذارید ای برادران رزمنده و دلاور.
۱۲-برایم ازخدا طلب عفو و بخشش کنید.
۱۳- وبه عنوان وصیت آخرم امام را تنها نگذاریدودرتشییع جنازه ام عکسم را هم بچسپانید تا بدانند که تا آخر به امام و اسلام وفادار بودم.
و بالاخره شهید داریوش دهداری در تاریخ ۱۳۶۵/۱/۳۱ درعملیات والفجر ۸ منطقه عملیاتی فاو-دریاچه نمک به درجه رفیع شهادت نائل گردید.